جدول جو
جدول جو

معنی دل گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو

دل گرداندن
(تَ ءَمْ مُ فَ دَ)
تغییر رأی و عقیده دادن:
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.
ناصرخسرو.
، نومید کردن کسی را:
مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی
دلم چگونه ازین آرزو بگردانی.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ گرداندن
تصویر رخ گرداندن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دفع بلا کردن. دور کردن بلا. دور داشتن بلا:
که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند.
(گلستان).
دعای زنده دلانت بلا بگرداند
غم رعیت درویش بردهد شادی.
سعدی.
میسوزم از فراقت رو از جفا بگردان
هجران بلای من شد یارب بلا بگردان.
حافظ (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ مَ دَ)
روی برگرداندن. اعراض کردن:
از سیل چو کوه سر مگردان
سیلی خور و روی برمگردان.
نظامی.
گر نه تا زنده ام به خدمت شاه
سر نگردانم از پرستشگاه.
نظامی.
هر آن کو سر بگرداند ز حکمت
از آن بیچاره تر مسکین نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(جَ دَ)
گرداندن و به دور درآوردن با دست. چرخاندن با دست، با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن
لغت نامه دهخدا
(چُ خَ خوَرْ / خُرْ دَ)
دژم کردن. اندوهگین کردن. اندوهناک ساختن، خشمگین کردن:
مگردان به ما بر دژم روزگار
چو آمد درخت بزرگی به بار.
فردوسی.
و رجوع به دژم کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ فَ / فِ کَ دَ)
ولی گردانیدن. ولی کردن، ولی عهد کردن. جانشین ساختن: چون الب ارسلان... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
عمل روی گرداندن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار